آسمان آبی

آسمان فرصت پرواز بلند است ولی قصه این است که چه اندازه کبوتر باشی

آسمان آبی

آسمان فرصت پرواز بلند است ولی قصه این است که چه اندازه کبوتر باشی

طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب

 

بچه که بودم هر موقع که چیزی از پدر میخواستم و جواب نه میشنیدم همیشه موفق میشدم با گفتن `بابا بزرگ میشم دکتر میشم نمیزارم مریض بشی` دلش رو بدست بیارم و به خواسته ام برسم.یادم میاد محبوبترین اسباب بازی که داشتم پک وسایل پزشکی بود گوشی و کاپ و آمپول و... همیشه هم عروسکام و خراب میکردم و میشدن بیمارای دست و پا شکسته ی من.
یادش بخیر ٬ عاشق آقا دکتر شدن بودم.به همین عشق درس میخواندم و دبیرستان رشته تجربی رو انتخاب کردم.درسای سختی داشت ولی سعی میکردم تا آنجای که میتوانم نمراتم خوب از آب در بیاد.تا نیمه اول سال سوم دبیرستان هم درسم خوب بود و جز شاگردای خوب کلاس محسوب میشدم.اما نیمه دوم سال تحصیلی بود ٬ بخاطر تشخیص اشتباه یک پزشک و نبودن دکتر کشیک شب٬ عزیزترین کسم رو تو بحرانی ترین سن به بدترین نحو از دست دادم.
خواهری که برام از مادر عزیزتر و نزدیکتر بود.خواهری که بخاطر اشتباه پزشک ۶ماه تو کما بود و کم کم جلو چشمای ماتم زده ی ما تو خونه جون داد.با اینکه بیشتر از نیم دهه میگذره اما هنوز چشم اشکم فوران میکنه با یادش.
خیلی سخت بود نه تو مدرسه چیزی میفهمیدم نه تو خونه کاری داشتم جز نشستن بالای سر خواهرم.
وقتی میدیدم زن داداشم بالاجبار مجبور شده کار بادستگاه ساکشن رو یاد بگیره و این کار  رو انجام بده ناخواسته بهش احساس تنفری پیدا کرده بودم عجیب!
اون سال ترم دوم تموم درسام و افتادم و سال بعدش حاضرم نشدم برم مدرسه و حتی غیرحضوری فقط امتحان بدم دیگه بدم میاد از این درس.بعد از یکسال رفتم سراغ رشته کامپیوتر و ادامه دادم.

چند وقتی هست کلاس کمک پرستاری میرم و سرکلاس جز شاگردای خوب محسوب میشم و خیلی سریع هر چیزی رو یاد میگیرم.
چندشب پیش  بود عزیزی که هیچ دکتری رو قبول نداره جز طب سنتی و میدونست علاقه به پزشکی داشتم گفت یعنی میشه پزشکی بخوانی و بشی یه پزشک با انصاف اگر دکتر شدی و مجبور بشی بدنم و تیغ میزنی بخیه میزنی؟!
نمیدونست با این حرفش باعث شد تا صبح پلک بهم نزنم و تمام خاطرات تلخم بیاد جلو چشمم و از این تصور که پوست عزیزم رو تیغ بزنم چه حس منزجر کننده ای پیدا کردم٬ حاضرم بمیرم اما هیچوقت حتی این صحنه رو نبینم چه برسد خودم انجام بدم.
من از اون دسته از آدم ها هستم که میگم تو این دنیا هیچ کاری غیرممکن نیست و بخوای هرکاری میتوانی انجام بدی اما الان که فکر میکنم میبینم گاهی سرنوشت تاثیر به سزای روی زندگی آدم داره.

بشدت رفتم تو فکر میتوانم به آرزوی بچگیم برسم؟؟با ۲۴سال سن کمی دیر نشده؟؟؟

 

ع. آسمانی

نظرات  (۱)

به نظر من هنوز دیر نشده. یعنی در واقع هیچ وقت دیر نیست، ولی 24 سال سن هم که سنی نیست. کسایی رو میشناسم که با سن بالاتر از 24 درس خوندن از ابتدا رو شروع کردند،و تحصیلات عالیه رو تو رشته ی پزشکی ادامه دادند، و الان هم درسشون تموم شده و موفق و پیروز دارن زندگیشونو می کنن. الانم حدود 55 سالشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی